وارد مرحله ای شدم که وحشتناک ترین اتفاق برام توضیح دادنه ..
چرا نیستی
کجایی/نبودی
چرا نمیای/قرار بود بیای
تو حالت عادی سوال های بدی نیست
اما
انگار که خودم از هیچ کدوم خبر ندارم و باید توضیح بدم که چرا
........................... .
گاهی دلم به اندازه غاری
که آدم هایش به جای دیگری کوچ کرده اند
می گیرد
و تنهایی
مثل مورچه ای روی دستم راه می رود.
گاهی دلم گلی می شود
که زنبوری در آن مرده است